آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است،
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون مىآوریم
و تلألوء آفتاب را مىبینیم
زیر بوتهئى از برف
که این دفعه
درست از جائى که تو دوست دارى طالع مىشود. "
شمس لنگرودی
بی تو ارام بودن برای من ناراحت کننده است.
این خیلی بهتر از قبلی هست بنظرم .
یه تصویر ذهنی خوبی رو تداعی می کنه و در عین حال زیاد توی رویا نمی برتت که این خیلی عالیه !!
سلام آوین عزیز خیلی دیر شده نیامده بودم و نیامده بودم . خوب چی حال داری خوبی . راستش یک سری بزن ببین که چقدر بلاکهای مان بایک دیگر مشابهت دارند