؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 


به شب نشینی خرچنگ های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال   پرست؟ 

 

 

 

 

 

 

 


مرداب می شویم
اگر سکوت کنیمتا اندیشه ایی ؛ خالی از ایمان
چون نیلوفر مرداب؛ بدون ریشه
در ما بروید ..
آنگاه از وجود ما
جز درد متولد نمی شود
و سایه ی دروغ تا همیشه
با ما خواهد ماند

 

بدون عنوان

شکست آفتاب
کوچه ی بدبختی بود کوچه نه بن بست بدبختی بود که بخاطر پوشانیدن وضع فلاکتبارشان سقف فلاکت باری برویش کشیده اند
و مشتی خانواده ی گمنام در این بن بست زندگی می کردند تنها زینت این بن بست یک چراغ برق تصادفی بود که پاره ای از شبها بن بست را اشتباها روشنی می بخشید
یک شب جلو دیدگان بچه های بن بست ولگردی بیگانه چراغ برق تصادفی را با تیر کمان شکست
و بچه های بن بست زار زار گریستند
و کوچکترین آنها دوید به سمت خانه شان که مادر آخ مادر آفتاب ما را شکستند

 

 

گرگها  


گرگها خوب بدانند در این ایل قریب - گر پدر مُرد ، تفنگ پدری هست هنوز * گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند - توی گهواره چوبی پسری هست هنوز * آب اگر نیست ،نترسید که در قافله مان - دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

نه من دیگر نمیخندم


 

پای میکوبید ومیرقصید..........لیکن من...بچشم خویش میبینم که میلرزید..میبینم که میلرزید و میترسید..
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم....
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی خبرها دارد از فردای شور انگیز انسانی! و من هرچند مثل سایر رزمندگان راه آزادی کنون خاموش دربندم
ولی هرگز به روی چون شما غارتگران فکر انسانی نمیخندم 

کارو