خانه عناوین مطالب تماس با من

هیس....آرام...بخت من خواب است

هیس....آرام...بخت من خواب است

روزانه‌ها

همه
  • Love boy & Girls
  • ضد دختر ♀ ضد پسر♂ اس ام اس
  • {{کاغذ پاره های یه دل غریب((مجید کشوری))}}
  • دست نوشته های یک مانی
  • عاشقانه های سحر و محمد
  • بلخ ژورنالیزم
  • مرلین باکس بهترین در دنیای لینک باکس
  • و آویشن حرمت چشمان تو بود.....نبود؟
  • خانه خورشید

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • عشق
  • آفرینش
  • سیاهی
  • آخرین نامه
  • دختر
  • کفر
  • سیب
  • هست و نیست
  • مرگ امواج
  • فرزند مسلول
  • ؟؟؟؟؟؟؟
  • بدون عنوان
  • نه من دیگر نمیخندم
  • آرام باش
  • تاریکی
  • دهانت را می بویند.................................
  • ثبات
  • زن
  • یادته
  • داستان کارو
  • گل سرخ و گل زرد
  • پیانو
  • ازدواج دختری که سرطان دارد
  • خداحافظ
  • نامه ای به خدا
  • گناه
  • دیوونه
  • چه کسی کر است؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • عقربه ها
  • مسافر
  • میخوام رگ بزنم
  • تو را میبرند
  • هنوزم دیوونم
  • نقاشی
  • کارو
  • روزگار
  • شعر
  • سللللللللللللللللللللللللااااااااااااااام

بایگانی

  • دی 1388 1
  • آذر 1388 1
  • آبان 1388 2
  • مهر 1388 3
  • شهریور 1388 3
  • مرداد 1388 3
  • تیر 1388 4
  • خرداد 1388 1
  • اردیبهشت 1388 7
  • فروردین 1388 10
  • اسفند 1387 3

آمار : 69224 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • عشق چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 12:30
    من و تو نسل بی پرواز بودیم / اسیر پنجه های باز بودیم // همان بازی که با تیغ سر انگشت/ به پیش چشمهای من تو را کشت // من و میزی که خالی مانده از تو / و گلهایی که پزمرده سر میز افسانه ی من گفتم که بیا کنون که من مستم ، مست ای دختر شوریده دل مست پرست گفتا که تو باده خوردی و مست شدی من مست باده نمی خواهم ، پست یک شاخه ی...
  • آفرینش شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 11:43
    آفرینش در ادیان مختلف آفرینش از دیدگاه قرآن خداوند ابتدا آسمان را در هفت طبقه برافراشت و سپس آن را چون سقف و گنبدی برروی زمین بلند گردانید و درآن هنگام همه چیزدرتاریکی و سیاهی قرار داشت. آنگاه زمین را چونان بستر و گهواره ای گسترانید و آنجا را مکان زندگی قرار داد پس تیرگی و ظلمت را از زمین برداشت و آن را به نور و گرمای...
  • سیاهی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 13:13
    اول آن‌ها به شما اعتنا نمیکنند، سپس به شما میخندند، بعد به شما حمله میکنند، آنگاه شما پیروز میشوید - مهاتما گاندی یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می‌کشد..... طبال بزن ، بزن که نابود شدم بر تار غروب زندگی پود شدم عمرم همه رفت خفته در کوره ی مرگ آتش زده استخوان بی دود شدم
  • آخرین نامه شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 14:21
    راستی را... راستى را که به دورانى سخت ظلمانى عمر مى‏گذاریم‏ کلمات بى‏گناه‏ نابخردانه مى‏نماید پیشانى صاف‏ نشان بیعارى‏ست‏ آن‏که مى‏خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است‏ چه دورانى! که سخن از درختان گفتن‏ کم و بیش‏ جنایتى‏ست. - چرا که از این‏گونه سخن پرداختن‏ در برابر وحشت‏هاى بى‏شمار خموشى گزیدن است! ... آخرین نامه شش...
  • دختر پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 14:47
    می گه : خداوند لبخند زد و از لبخند او دختر آفریده شد . لبخند زیبای خداوند روزت مبارک ... غمم میگیرد . برایش می نویسم: مرسی عزیزم ...اما به او هم تبریک نمی گویم متقابلا ....! من تنها شنیدم که امروز را نام گذاشته اند به نام دختر .یک روز به نام من ... ممنونم . ممنونم که با تمام اینکه من را .جنسیتم را . بودنم را . هویتم...
  • کفر پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 14:23
    جنس دوم جنس دوم جنس دوم جنس دوم جنس دوم جنس دوم جنس دوم ... شعر آفرینش از ازل تا به ابد شعری چنان مردانه که خرد می کند حتی کمر دخترکان یک روزه را. ...................................................................................................... کفر کارو شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم نمی دانم کجا بودم چه ها...
  • سیب چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 15:09
    باد اگر آمد شناسنامه هایمان برای او حمید مصدق تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من...
  • هست و نیست شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 12:31
    "شک دارم به ترانه‌ای که زندانی و زندان‌بان هم‌زمان با هم زمزمه می‌کنند". (حسین پناهی) از باده ی((نیست))سرخوشم سرخوش و مست بیزارمو دلشکسته از هرچه که ((هست)) من ((هست)) به ((نیست)) دادم افسوس که ((نیست)) در حسرت ((هست)) پشت من پاک شکست
  • مرگ امواج پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 12:38
    مرگ امواج از دریا پرسیدم: که این امواج دیوانه ی تو، از کرانه ها چه می خواهند؟ چرا اینسان پریشان و در به در، سر به کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟ دریا ، در مقابل سوالم گریست! امواج هم گریستند... آنوقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ، تنها آدم ها نیستند، امواج هم مثل آدم ها می میرند! و این امواج زنده هستند، که لاشه ی امواج...
  • فرزند مسلول چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 14:23
    روح بابک در تو . در من هست . مهراس از خون یارانت ، زرد مشو . پنجه در خون زن و برچهره بکش . مثل بابک باش نه سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش دشمن گرچه خون می ریزد ولی از جوشش خون می ترسد مثل خون باش بجوش شهر باید یکسر بابکستان گردد تا که دشمن در خون غرق شود وین خراب آباد از جغد شود پاک و گلستان گردد ....... خسرو گلسرخی...
  • ؟؟؟؟؟؟؟ سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 14:58
    به شب نشینی خرچنگ های مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟ مرداب می شویم اگر سکوت کنیم تا اندیشه ایی ؛ خالی از ایمان چون نیلوفر مرداب؛ بدون ریشه در ما بروید .. آنگاه از وجود ما جز درد متولد نمی شود و سایه ی دروغ تا همیشه با ما خواهد ماند
  • بدون عنوان سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 14:38
    شکست آفتاب کوچه ی بدبختی بود کوچه نه بن بست بدبختی بود که بخاطر پوشانیدن وضع فلاکتبارشان سقف فلاکت باری برویش کشیده اند و مشتی خانواده ی گمنام در این بن بست زندگی می کردند تنها زینت این بن بست یک چراغ برق تصادفی بود که پاره ای از شبها بن بست را اشتباها روشنی می بخشید یک شب جلو دیدگان بچه های بن بست ولگردی بیگانه چراغ...
  • نه من دیگر نمیخندم شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 09:42
    پای میکوبید ومیرقصید..........لیکن من...بچشم خویش میبینم که میلرزید..میبینم که میلرزید و میترسید.. از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم.... که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی خبرها دارد از فردای شور انگیز انسانی! و من هرچند مثل سایر رزمندگان راه آزادی کنون خاموش دربندم ولی هرگز به روی چون شما غارتگران فکر...
  • آرام باش پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 09:32
    آرام باش عزیز من آرام باش حکایت دریاست زندگى گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى گاهى هم فرو مى‏رویم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بندیم، همه جا تاریکى است، آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون مى‏آوریم و تلألوء آفتاب را مى‏بینیم زیر بوته‏ئى از برف که این دفعه درست از جائى که تو دوست دارى طالع مى‏شود. "...
  • تاریکی پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 15:44
    نبرد با تاریکی بگذار از نور بنویسم: بگذار از رقص مشعل های فروزان از خرامیدن شمع های لرزان بنویسم! دست های گرمتان نور می زایند و قلب های عاشقتان قله های آتشفشانند. فرشتگان از ستاره ای به ستاره ای می آویزند تا به تماشایتان بنشینند، ای ستارگان کهکشان روئیده در بستر زمین! بگذار از نور بنویسم: بگذار از رقص دست های گرمتان...
  • دهانت را می بویند................................. یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 09:58
    دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین و در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان...
  • ثبات یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 09:26
    من اینجایم در این روزگار فراغت و این طنین که در سرسرای گوش و مغز و روح من می پیچد و چه قدم ها می گذارد بر جای اصلا زبانم سنگ شده، شعرم سوخته و تنها این روانم است که می نویسد و انگشتانم بی حس. اینجا هیاهو است و من گریزانم. همه جا لغزنذه است و من ثبات می خواهم. من خسته ام ثبات می خواهم..........................
  • زن جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 10:45
    زن زن عشق می کارد و کینه درو می کند.... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی.... برای ازدواجش در هر سنی ـاجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی... او می زاید و تو...
  • یادته شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 12:59
    روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی یادته؟ دسمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کمه کم بود یادته؟ چشم نازت مال من بود یادته؟؟؟؟ روزگار قهر وآشتی یادته؟ هیچ کسو جز من نداشتی یادته؟ رویاهای آسمونی یادته؟ قول دادی پیشم بمونی یادته؟ روزای بی غم و غصه یادته؟ ببینم اول قصه یادته؟ شب ابراز علاقه یادته؟؟؟؟ دست گرمت تو...
  • داستان کارو جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 10:21
    سلام دوستای گل خودم امروز اومدم با چند تا از خرده داستانهای کارو که خیلی دوسش دارم گمنام بیهوش افتاده بود بیهوش؟! نه! نمی توان گفت بی هوش چون رنگش فزون از حد زرد و رنگ پریده بود! چشمانش نیمه باز بود نیمی از بستگی در چشم تارش را بیداریِ یک مرگ در هم دریده بود! از آنجا که لخت بود و پیراهنی به تن نداشت دل مادر طبیعت به...
  • گل سرخ و گل زرد سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 15:10
    گل سرخی به او دادم گل زردی به من داد..! برای لحظه ای ناتمام قلبم از تپش ایستاد. با تعجب پرسیدم: مگر از من متنفری؟! گفت نه. باور کن نه؛ ولی چون تو را واقعاً دوست دارم نمی خواهم پس از آنکه از من کام گرفتی برای پیدا کردن گل زرد زحمتی به خود بدهی...
  • پیانو جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 09:46
    چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو . صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد . روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت . مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد . هیچ کس اونو نمی دید . همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن همه...
  • ازدواج دختری که سرطان دارد چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 12:57
    عکس جشن ازدواج دختری که سرطان دارد و بزودی خواهد مرد !
  • خداحافظ شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 15:49
    شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ و این یعنی در اندوه تو میمیرم در این تنهایی مطلق که میبندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف ناامیدی بر سرم یکریز میبارد چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم؟؟؟ چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم؟؟؟ خداحافظ تو ای...شب...
  • نامه ای به خدا سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 11:29
    با سلام , خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم و ناراحت...
  • گناه شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 14:56
    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * گناه من نیست که بعد از < تو > . <او> آمد تقسیر قوانین دستوری است !!!
  • دیوونه چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 14:53
    اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم. خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه...
  • چه کسی کر است؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 14:33
    چه کسى کر است؟ مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمى‌دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگى‌شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت . دکتر گفت براى این که بتوانى دقیق‌تر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است...
  • عقربه ها چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 09:59
    روزنه های دیوار دگر تاب مرا برده اند امشب ،اگر ،زین خانه ،راهی ِ فردا نشوم فردا مرا ، خانه خرابم می کند دیشبم،ز ِآنجا سفر آغاز کرد که آن برق گران ، در دلم آتشت بر پا کرد به فضای ِ جشن عشق تو در دلم شوری برپا بود تا بدانجا که زمان،دیوار دلم محبوس کرد ثانیه ها گفته بودند که عقربه ها می آیند آمدند تا دلم خون شود تا در...
  • مسافر یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 10:55
    ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت . بگذار ازاشکسرخ گذرگاهت را چراغان کنم . آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ... بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را . مسافر من ! آنگاه...
  • 38
  • صفحه 1
  • 2