-
میخوام رگ بزنم
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 09:10
یه اتاقی باشه گرمه گرم ... روشنه روشن ... تو باشی، منم باشم ... کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید... تو منو بغلم کنی که نترسم ...که سردم نشه ...که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت میگم...
-
تو را میبرند
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 13:01
تورا میبرند وتو لبخند میزنی............... تورا با تمام غمهایت......... غمهایی که من میشناختم ودوست میداشتم زندگی هیچ نیست اندوخته ی بیدوام لحظه هاست......پشت شهر برف که شهر پر رنج زمان ماست دست مرا که پر از بذر آرزوست هنوز به دست دیگری میدهند وتو لبخند میزنی زندگی هیچ نیست اندوخته ی بیدوام لحظه هاست ...........تو...
-
هنوزم دیوونم
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 16:08
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره . رنگ چشاش آبی بود . رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ… وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه . دوستش داشتم . لباش همیشه سرخ بود . مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه … وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و...
-
نقاشی
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 09:51
-
کارو
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 09:08
سرگذشت من ، سرگذشتی بود که اشتباها از{ سر }من{ گذشته} بود...... و سرنوشت من ، سرنوشتی مبهم بود ، که آن کسی که جای کاغذ را بلد نیست وبر سرما چیز می نویسد ! اشتباها بر{ سر} من {نوشته } بود .... ومن در سر نوشت خود ، سرگذشت خیلی از انسانها را دیدم.... و از سرگذشت خود ، درباره خیلی از سرنوشتها ، خیلی چیزها شنیدم ... واز...
-
روزگار
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 08:15
ز روزگار چه پرسی؟ که روزگار ندارم رواست که حال من را از شب سیاه بپرسی که تا سپیده بجز چشم اشکبار ندارم به من که در همه عمرم به گلشنی نرسیدم سخن نگو ز بهاران که من بهار ندارم گهی به درد خود و گه به حال خلق بگریم در این میانه بجزجان سوگوار ندارم مگر به چاه بگویم شبانه راز دلم را که یار محرم و معشوق راز دار ندارم تو سوز...
-
شعر
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 08:00
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم...
-
سللللللللللللللللللللللللااااااااااااااام
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 09:53
سلام دوستان گلم من از امروز وبلاگ نویسی رو شروع میکنم در مورد خودمم باید بگم اسمم آوین به معنای عشق