فرزند مسلول

روح بابک در تو . در من هست . مهراس از خون یارانت ، زرد مشو . پنجه در خون زن و برچهره بکش . مثل بابک باش نه سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش دشمن گرچه خون می ریزد ولی از جوشش خون می ترسد مثل خون باش بجوش شهر باید یکسر بابکستان گردد تا که دشمن در خون غرق شود وین خراب آباد از جغد شود پاک و گلستان گردد ....... خسرو گلسرخی  

 

 

 

 

هذیان یک مسلول
  همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
 از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
 از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
 از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
 از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
 می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
 سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
 مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
 می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
 ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
 این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
 باز کن در باز کن ... تا بینمت یکبار دیگر
 چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
 آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
 تار غم گسترده پرده روی چشم نازنینم
 خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم
 کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
 اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
 درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
 سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
 بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
 غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
 خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
 آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
 سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
 هر چه دل می خواست در انجام آن آزاد بودم
 صید من بودند مهرو یان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
 درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
 لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
 خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من
 پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
 وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
 همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
 این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
 غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
 ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
 داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
 خواهی از جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من
 وه ! زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
 آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
 بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
 بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
 باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
 سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
 گویمش مادر ! چه سنگین بود این باری که بردم
 خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
 آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
 زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
 سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم
عشقها ! ای خاطرات ...ای آرزوهای جوانی !
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
 دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
 آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
 هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
 کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
 آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
 تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
 تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
 تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
 قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
 دستهایش چون دو پاروی کج و در هم شکسته
 پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
 می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
 آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
 این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
 باز کن، ازپا فتادستم ... آخ ... مادر
 آخ.......م... ا...د...ر

 

نظرات 11 + ارسال نظر
ملک فیصل منزجر چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ http://balkhjournalism.blogsky.com

سلام ممنون ! اولتر از همه ماه مبارک رمضان برای شما و فامیل تان مبارک باد به عبادات و راز و نیاز این ماه مبارک را سپری کنید. بعدش یه چیزی گفتی منو حیران کرد
از فامیلت خبر نداری ؟ یعنی چی ؟ با فامیلت نیستی کجاستی ؟ ندانستم ؟ توی دانشگاهی یا کدام علت دیگری است که با فامیلت نیستی ؟ به هر حال صحتمند باشید . ممنون تان .
توی گوگل سرج کردم اما حقیقت همیشه چیزی دیگری است. به هر حال صحت مندی و سربلندی شما آرزوی ماست
خدا نگهدار
نتایج انتخابات افغانستان را میتوانی توی وبلاکم تعقیب کنی

علی چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ http://eshghi1.blogfa.com

من ورودی ۸۷ هستم
در مورد فیش در ضمن از یکی از بچه پرسیدم می گفت باید فیش رو بدی ثبت کنن تا کارت ورود به آزمون بدن
نمی دونم یه جوری مطمئن شو
شما چی ترم چندین؟

پرواز(زهرا) جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ http://zahra1371-vahid.blogfa.com

سلام وب قشنگی داری
خیلی عالیه موفق باشی
راستی به وب منم سری بزن منتظرم
بای

ایلیا شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ

مادر تمام هنر است
عشق است
غزل است
اشک است
امید.....
گاهی واژه ها خاک بر سرند شاید لایق نیستند
لایق عشق.خدا.مادر.......

سبز باشی

علی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ب.ظ http://eshghi1.blogfa.com

سلام
امتحانو چجوری دادین؟
راستی اسم شما آوینه یا شهرتتونه؟

سحر و محمد سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ http://smstories.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ قشنگی داری
ما دوباره برگشتیم
خوشحال میشیم سر بزنی

علی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ http://eshghi1.blogfa.com

سلامی دوباره
مال منم بد نمیشه
ولی بالای دهم
فعلا

علی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ب.ظ http://eshghi1.blogfa.com

سلام
من قبلا می خواستم لیسانس رو بگیرم برم سربازی بعدا درسمو ادامه بدم
ولی خدا به ما یکم حال داد از سربازی معاف شدیم می خوام واسه فوق لیسانس بخونم . اگه شرایط خوب باشه می خوام بالاتر برم.(می فهمین که...)
هر چی مدرک بالاتر باشه کار واست راحت تر پیدا می شه جاییکه فوق لیسانس هست نمیان لیسانس استخدام کنن.
سعی کن ارتقاع تحصیلی بدی از پیدا شدن یا نشدن کار نترس. به آینده امیدوار باش
من یکم درسم متوسطه سعی میکنم از این به بعد با معدل بالا قبول بشم .
راستی انتخاب واحد چندمه؟

وحید جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ http://waheed.blogsky.com

سلام آوین جونم .....!
خیلی خیلی خیلی عذر میخام .... یه مشکل بود نمی تونستم بهت سر بزنم.... خیلی دلم بهت تنگ شده بود..... من تو رو فراموش نکردم ... تو بهترین دوست من هستی .... دوس داشتنی ام ... بازم بیا ...... بای

مانی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ب.ظ http://manis.blogsky.com

با اینکه شعر خیلی طولانی ای بود ما همشو خوندیم ...

یه مقدار زیادی نوسان داشت وسطاش عالی شد ولی تقریبا وسط تا آخرش روندش کند شد ...
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم

از اینجا به بعد آروم آروم ضعیف شد ولی سلیقت تو انتخاب شعر خداییش عالیه ...

من هم اپم سر بزنی خوشحال می شیم

منزجر چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.balkhjournalism.blogsky.com

گفتگوی ویژه ملک فیصل منزجر با چینگ بیری خانم سفیر ایالات متحده امریکا در افغانستان

بیا بخوان وبشنو مصاحبه و گفتگوی دوستانه و سیاسی هردو
کتبی و صوتی میتوانید دانلود کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد